محمدمحمد، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

محمد گیان

هيزم شكن

روزي، وقتي هيزم شكني مشغول قطع كردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتي در حال گريه كردن بود، يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي كني؟ هيزم شكن گفت كه تبرم توي رودخونه افتاده. فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت. "آيا اين تبر توست؟" هيزم شكن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد كه آيا اين تبر توست؟ دوباره، هيزم شكن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت و پرسيد آيا اين تبر توست؟ جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هيزم شكن خوشحال روانه خونه شد. يه روز وقتي داشت با زنش كنار رودخونه راه مي رفت ...
1 مهر 1391

پس از چند ماه دوری...و اما محمد گیان

  به نام خداوند بخشنده مهربون به نام خدایی که بهترین ها را به من بخشید همسری مهربان و دلسوز و پسری دوست داشتنی و شیطون خدا جون از هرچه که به من داده ای تو را سپاسگزارم.   محمد گیان گلم چند وقتی است که خاطرات شیرین زندگیمان را به قلم نیاوردم ‏‏ ‏احساس کردم دلم برای نوشتن برای تو تنگ شده ولی نمیدونم چرا دست و دلم به قلم نمیره انشالله به زودی خاطرات شیرین کودکیتو برات مینویسم . عرض سلام و ادب دارم خدمت تمام دوستان عزیز و گلم امیدوارم که حال همتون خوب باشه و ممنون از اینکه ما را فراموش نکردی       ...
1 مهر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد گیان می باشد